از کفم رها شد قرار دل
نیست دست من اختیار دل
هیز و هرزهگرد، ضد اهل درد
گشته زین در آن، در مدار دل
بیشرفتر از دل مجو که نیست
غیر ننگ و عار، کار و بار دل
خجلتم کشد پیش چشم از آنک
بوده بهر من در فشار دل
دل به هر کجا رفت و برنگشت
دیده شد سفید ز انتظار دل
عمر شد حرام، باختم تمام
آبرو و نام، در قمار دل
بعد از این ضرر، ابلهم اگر
خم کنم کمر زیر بار دل
هر دو ناکسیم گر دگر رسیم
دل به کار من، من به کار دل
داغدار چون لالهاش کنم
تا به کی توان بود خار دل
همچو رستم از تیر غم کنم
کور، چشم اسفندیار دل
خون دل بریخت از دو چشم من
خوشدلم از این انتحار دل
افتخار مرد در درستی است
وز شکستگی است اعتبار دل
عارف این قدر لاف تا به کی
شیر عاجز است از شکار دل
نظرات دیگران ( ) |